کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

قندک مامان

قرار با دوستای گل نی نی سایتی

سه شنبه هفته ی پیش مامانی با دوستای نی نی سایتی قرار داشت عصر ساعت 6:30 من و ملینا و مامانی رفتیم سر قرار. اولین نفری مامان روژین جونی بود که از همه زرنگتر بود. روژین خانوم خیلی جدی تشریف داشتن اصلا به من نمی خندید ولی تا چشمش به آروین جونی افتاد زد زیر خنده(ناقلا) آخه از وقتی تو شیمک مامانیش بود مامان آروین نشونش کرده بود. آروین پسر نازی بود خیلی خوشگل و تپلی بود مامانشم که مثل همه ی مامانا ماه بود. ایلیا جونم که با مامانی و بابایی از کرج اومده بودن و مسافر بودن و الحق که خیلی زحمت کشیدن تو اون شرایط اومدن سر قرار. پردیس جونم که خیلی آروم و مظلوم بود مامان عاشقش شده بود. خلاصه به همه ما خوش گذشت فقط ما نی نی ها آخرای کار یکمی بداخل...
16 تير 1392

بالاخره دندونای بالایی قندکم در اومد

عشق مامان سلام قربون اون چشمای معصومت بشم من دیروز بالاخره یکی از دندونای بالات بعداز 1هفته دیده شدن زیر لثه زد بیرون.دندون سومت مبارک باشه پسر خوشگلم عزیز ذدلم نمی دونم چرا انقدر سخت دندونات داره درمیاد می دونی برای این دندونای بالایی چند وقته درگیری؟شبا بد می خوابی؟روزا بهانه می گیری؟فدات شم که انقدر باید سختی بکشی قند شیرین من مدتیه که خیلی غر می زنی روزا همش دنبالم راه میری و می خوای بغلت کنم شبا هم معمولا بد می خوابی بعضی شبا تا نردیک صبح با هم بیداریم تازه اصلا بغل بابا نمی ری و می خوای تو بغل خودم باشی و راه ببرمت یه موقع هایی گیج و خسته میشم و احساس می کنم دیگه نمی تونم ادامه بدم و سرت غر میزنم. ببخشید که اینجوری میشه آخ...
10 تير 1392

یه پنجشنبه ی خوب و یه اتفاق جالب

سلامی چو بوی خوش آشنایی 5شنبه ی گذشته بابایی می خواست بره استخر ملینا هم کلاس ژیمناستیک داشت. می موندیم من و مامان مامانی هم تصمیم گرفت برای اینکه سر منو گرم کنه همراه بابا تا نزدیکای پروما بره و بعد با کالسکه منو مامان بریم پیاده روی و بعدشم بریم تو پروما تا سرمون گرم بشه. خلاصه سرتونو درد نیارم من که از صبح اون روز حسابی بداخلاقی کرده بودم و یکسره ددر ددر می کردم حالا با اومدن بیرون از خونه و نشستن تو ماشین حسابی خوشحال و خندون بودم و صدامم در نمی اومد. مامان مونده بود که این همون پسر بداخلاق و غرغروی صبحه یا یکی دیگست تو راه تو صندلی خودم نشستم و مناظر اطراف رو می نگریستم البته بیشتر تو ترافیک بودیم و ماشینا و آدمای تو اون ...
9 تير 1392

پایان 13ماهگی

سلام به همه ی عزیزان این روزا مامانی خیلی تنبل شده یعنی در واقع خیلی سرش شلوغه و فرصت اینکه بیاد و عکسای جدیدمو بزاره نداره تنها کار که تونس بکنه گذاشتن عکسای تولدم و تبلیغت برای جشنواره ی نی نی وبلاگ بود. میدونین چرا مامانی زیاد نمی تونه فعال باشه؟ بعععععععععله علتش منم آخه من جدیدا مثل چسب به مامانی چسبیدم و یک لحظه هم تنهاش نمی زارم و مامان همین که از پس کارای خونه و نهار درست کردن و اینجور کارا بر بیاد هنر کرده بعضی وقتا انقدر چسب میشم که حتی موقع شستن ظرفا هم تو بغل مامان مهربونم هستم. خیلی باحاله تازه اون موقع دلم میخواد خم بشم و آبا رو بگیرم که دیگه شرایط برای مامان میشه نور علی نور خلاصه ما اینیم دیگه کاریش نمی شه کرد ایشالا ا...
7 تير 1392

تبلیغات برای جشنواره ی نی نی وبلاگ

سلام به همه ی دوستان و اقوام گلم تو این پست اومدم تا ازتون درخواست کنم برای مسابقه ی نی نی وبلاگ به من و خواهر جونیم رای بدین اول از همه عکسها رو براتون میزارم:     این عکس منه که مامانی برای شرکت تو مسابقه انتخاب کرده کد عکس:                                     144 اینم عکس خواهر جونیم:     کد عکس ملینا :               &nb...
5 تير 1392

جشن تولد کفشدوزکی نفس های مامان

پنجشنبه 30 خرداد تولد من و خواهر جونیم بود البته من الان تقریبا 13 ماهم تمومه ولی جشن تولدم با تاخیر برگزار شد. اولش قرار بود 23 خرداد باشه ولی چون بابامحمد اون روز با گروه چکاد رفتن شمخال مامانی هم تصمیم گرفت تولد ما رو یکهفته عقب بندازه آخه نمی شد که بابا نباشه. خلاصه بعد از کلی بدو بدو و زحمتی که مامانم و عزیز مهربونم و خاله آزی جونم برای تدارک جشن کشیدند اون شب تولدمون برگزار شد و به همه خیلی خوش گذشت البته من خیلی از جشن چیزی دستگیرم نشد چون بیشتر تو بغل بابا محمد و باباجون بودم و هاج و واج بقیه رو نگاه می کردم آخراشم خیلی خسته شدم و چسبیدم به مامانم و سرمو گذاشتم رو شونه هاش و هیچ جوره حاضر نبودم عکس بندازم ولی با تدبیر و سیا...
3 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد